عدالت چیست؟ عدالت، یکی از کلمات بسیار زیبا و فریبنده است که همه مسلکها و ادیان و احزاب با هر طرز تفکر و هر فلسفهای آن را پذیرفتهاندو همه مکتبهای اجتماعی و سیای بخصوص در قرن حاضر، عدالت را شعار و سرلوحه مرام خود قرار دادهاند.همه زمامداران، حقوقدانان، قانونگزاران، سیاستمداران از آن دم میزنند و بهطور سربسته و به مفهوم کلّی عدالت، بر آن اتفاق نظر دارند. گوانیکه هرکسی از آن، معنی خاص خود را میطلبد و مصداق عدالت، نزد همه یکسان نیست. بلکه بسیاری از ستمها و تجاوزها در جهان، به اسم عدالت بر مظلومان تحمیل شده و میشود.
به همین جهت، همه از عدالت دم میزنند و آن را طالبند، ولی اگر عدالت به معنی واقعی و مصداق حقیقی آن مطرح شود بدیهی است که همه از آن خوششان نیاید.عدالت اگر به نفع کسی باشد حتما خوش آیند و اگر به ضررش باشد حتما ناخوشآیند است؛و حتی کسانی بیعدالتی را عدالت مینامند تا از این نام زیبا سوء استفاده کنند؛به همین جهت عدالت، با همه حسن و زیبایی و مفهوم کلی مورد اتفاق آن، نیاز به تفسیر دارد.
علاوه بر این، عدالت، از لحاظ مفهوم حقوقی و لغوی ابهام دارد و با مفاهیم دیگری از قبیل مساوات، حقّ و قسط که غالبا در ردیف هم بکار میروند اشتباه میشود، و هرچند این مفاهیم به هم نزدیک هستند، و در قرآن و روایات از جمله در نهج البلاغه و در عرف مردم به جای هم بکار رفتهاند امّا مسلّما عین هم نیستند و باهم تفاوت دارند و اینک توضیح:
مسلما در شرایط مساوی، عدالت دقیقا همان رعایت مساوات است:اگر تنی چند از کارگران، با تخّصص و سابقه و توان کار مساوی در یک زمان مساوی به کار مشغول شوند عدالت، حکم میکند که از دستمزد مساوی برخودار شوند، و تفاوت و اختلاف دستمزد آنان خلاف عدالت است.
امّا با وجود تفاوت و اختلاف آنان در این خصوصیات، مثل اینکه کسی تخصّص و یا قدرت کار و یا سابقه بیشتر داشته باشد مسلّما در این صورت، تساوی در حقوق میان آنها خلاف عدالت و تفاوت دستمزد، عین عدالت است.پس اینجا نقطه افتراق عدالت از مساوات است و صورت اول، نقطه وحدت و تلاقی این دو مفهوم است.
بنابراین، ما نمیتوانیم عدالت را به مساوات، تعریف کنیم بلکه صحیح آنست که بگوییم:عدالت، رعایت حق است خواه آن حق میان افراد مساوی باشد یا متفاوت، و به تعبیر دیگر، عدالت، رعایت تساوی و برابری با حقّ و التزام دائم به حق است نه مطلق تساوی.
بنابراین عدالت، با حق رابطه دارد در عین حال رابطه عدالت با مساوات به گونهای که گفته شد بجای خود محفوظ است.
آیا عدالت عین حق است و این دو لفظ دارای یک مفهوم و از قبیل الفاظ مترادف هستند؟ شکی نیست که این دو لفظ خیلی به هم نزدیک هستند و در بسیاری از اوقات در ردیف و یا بجای هم به کار میروند مانند سخنان علی علیه السلام:
و لیکن أحبّ الأمور إلیک أوسطها فی الحقّ و أعمّها فی العدل 1 .
فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه و أدّی الوالی حقّها عزّ الحقّ بینهم... و اعتدلت معالم العدل 2 .
فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه کان العمل بهما أثقل علیه فلا تکّفوا عن مقاله بحقّ أو مشورة بعدل 3 .
و فد سبق استثناءنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما 4 .
فکان أوّل عدله نفی الهوی عن نفسه یصف الحقّ و یعمل به 5 .
و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه 6 .
به نظر میرسد علی علیه السلام در این سخنان، حق را مرادف عدل و یا لا اقل ملازم آن بکار برده است.در ملازمت حق و عدل تردیدی نیست، اما مرادف بودن آن دو جای تردید است و توضیح مطلب موقوف است بر روشن شدن معنی حق:
حق، در اصل لغت مصدر و به معنی ثبوت است ولی معمولا بهطور وصفی به معنی امر ثابت بکار میرود و به حسب موارد، مصادیق و معانی گوناگون پیدا میکند مانند حق ضدّ باطل، موجود، ثابت، حظّ و نصیب، مال و ملک و نحو آن در کتب لغت ذکر شده است 1 .
و این اختلاف مصادیق، ناشی از آن است که ثبوت، گاهی خارجی و واقعی است و گاهی اعتباری:در اول، حق به معنی امر واقع و ثابت در خارج است در برابر منفی و معدوم و تقریبا مرادف با صدق و کذب و به همین مناسبت خداوند حقّ است، روز جزا حقّ است، بهشت و دوزخ و امثال آن حقّ است یعنی واقعیت دارند و دروغ نیستند، و یا عقیده به این امور حقّ است یعنی در اسلام ثابت است.
امّا حقّ اعتباری عبارت است از کلیه حقوقی که مردم به حسب عرف و یا شرع و قانون، برای یکدیگر قائل هستند که خود، مجرای کلیه معاملات و روابط اجتماعی و نیز موضوع علم حقوق میباشد و نام این علم، از همین معنی گرفته شده است.
در اینجا نیز حق به معنی امر ثابت است اما نه در خارج، بلکه در اعتبار، مسلّما حق به این معنی با عدالت ارتباط دارد، و عدالت است از رعایت حقوق ثابت و قابل اعتبار.
در نصوص دینی گاهی حق در برابر باطل بکار میرود و گاهی در برابر ظلم و جور، اول مانند:
ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما یدعونه هو الباطل و أنّ اللّه هو العلیّ الکبیر 2 .
و قل جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقا 3 .
قل جاء الحقّ و ما یبدء الباطل و ما یعید 4 .
و یمح اللّه الباطل و یحقّ الحقّ بکلماته إنّه علیم بذات الصّدور 5 .
لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل و لو کره المجرمون 6 .
و لا تلبسوا الحقّ بالباطل 7 .
لا یسقطون حقّا و لا یثبتون باطلا 1 .
قد أعدّوا(یعنی المناقین)لکلّ حقّ باطلا 2 .
إنّ الحقّ ثقیل مریء و إنّ الباطل خفیف و بیء 3 .
حق، در برابر جور، غالبا در حقوق مردم و ملازم با عدل است اما حق در برابر باطل، بیشتر در مورد اعتقادات و ادیان و واقعیات جهان، و کار خداوند و دستگاه آفرینش وسخنان حکمتآمیز به کار میرود.هرچند به همان معنی حق هم آمده است همان طور که باطل به معنی ناحق مانند اکل مال بالباطل آمده است.
ظاهرا به همین جهت دستگاه خلقت در آیات قرآن حق شمرده شده است مانند:
و هو الّذی خلق السّموات الأرض بالحقّ 4 و آیات فراوان دیگر 5 .
مقصود آن است که خلقت، دارای هدف معقول و از روی حکمت است و عبث و بیفایده نیست و دلیل قطعی این معنی آیات زیر است:
و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما لاعبین لو أردنا أن نتّخذ لهوا لا تّخذناه من لدنّا 6 .
و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما إلاّ بالحق و لکنّ اکثرهم لا یعلمون 7 .
و یتفکرون فی خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلا 8 .
و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما باطلا... 9 .
بنابراین حق، در این قبیل آیات به معنی امر دارای هدف و حکمت، و باطل به معنی امر بیهدف و بازیچه است اما حق و باطل در مورد قرآن و دین ه در قرآن بسیار زیاد است هم میتواند به همین معنی باشد یعنی دارای حکمت و به مصلحت بشر است، و هم به معنی اینکه صدق است و از طرف خدا است و دروغ و افتری نمیباشد.مفسّران، نیز این قبیل آیات را به هر دو معنی تفسیر کردهاند.
باری؛از میان معانی حق آنچه با عدل رابطه دارد همان است که در برابر باطل بمعنی ناحق و جور و ظلم است یعنی آنچه شایسته و درخور اعتبار و وقوع و واجب و لازم است و عدالت، یعنی رعایت همین شایستگی و بایستگی و از همین جا باید گفت عدل و حق باهم لازم و ملزوم هستند.
علمای حقوق و نیز فقها در تعریف حق و فرق آن با مال و ملک و حکم سخنانی گفتهاند از قبیل:
خلاصه سخن آیة اللّه سید محمد کاظم طباطبائی چنین است:فرق میان حقّ و حکم مفهوما واضح است:حق، نوعی از سلطه بر چیزی است که به عینی از اعیان تعلق میگیرد.امّا حکم، مجّرد جعل رخصت در فعل یا ترک عملی است، ولی به حسب مصداق تفاوت میان آن دو در نهایت اشکال است و لهذا باهم اشتباه میشوند.یکی از مشخّصات حق آن است که قابل اسقاط است زیرا زیر سلطه شخص است اما حکم، جعل شرعی است و قابل اسقاط نمیباشد 1 .در جای دیگر میگوید:حق نوعی از ملک، بلکه به حسب لغت عین ملک است و اینکه آن دو را در قبال هم قرار میدهند، اصطلاح عام یا خاصّی بیش نیست 2 .برخی از علمای حقوق به لحاظ همین دشواریها اصولا حقوق را قابل تعریف نمیدانند 3 .
در اینجا لازم است نقطه تاریک دیگری روشن شود و آن فرق میان عدل و قسط است زیرا این دو لفظ مانند عدل و حقّ در نصوص دینی به جای هم و یا همراه یکدیگر زیاد به کار میروند مانند:
فإن فائت فأصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا إنّ اللّه یحبّ المقسطین 4 .
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط و لا یجر منّکم شنئان قوم علی أن لا تعدلوا إعدلوا هو أقرب للتّقوی 5 .
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء للّه...فلا تتّبعوا الهوی أن تعدلوا 6 .
و إن خفتم أن لا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فإن خفتم أن لا تعدلوا فواحدة... 7 .
و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه 8 .
در این موارد، مسلّما عدل و قسط به یک معنی بکار رفته است و چنانکه میبینیم در آغاز دو آیه(قوّامین)در سوره نساء و مائده امر به قسط، و در پایان، نهی از بیعدالتی شده است که مسلّما این مطلب ملازمه میان عدل و قسط و در عین حال تفاوت آن دو را میسازند.
با این وجود، مفسران و لغویین باریکبین، بین عدل و قسط فرق گذاشتهاند:ابو هلال عسکری میگیوید:قسط، عبارت از عدل آشکار و بیّن است و لهذا مکیال و میزان را(قسط)گویند زیرا عدالت در وزن را برای انسان روشن میکند به طوری که آن را با چشم میبیند.اما عدل، گاهی پنهان است و بدینگونه آشکار نیست... 1 .
ابو هلال در فرق میان نصیب و قسط گوید:نصیب، ممکن است عادلانه باشد یا جائرانه و کمتر از استحقاق باشد یا زائد بر آن چنانکه گویند:«نصیب مبخوس و موفور»اما قسط، منحصرا سهم عادلانه است...و شاید اسم برای عدالت در تقسیم باشد... 2 .
گویا اصل این سخن از راغب اصفهانی است که میگوید:«قسط به کسر قاف، نصیب عادلانه است و قسط به فتح به معنی جور و ستم است و اقسط از باب افعال به معنی عدل است و برخی گفتهاند همزه افعال برای نفی و سلب است و اقسط یعنی قسط و جور را زائل کرد» 3 .
در قرآن، قاسطین به معنی ستمکاران آمده است و مقسطین به معنی عادلان، گروه اول مورد مذمت قرار گرفتهاند و گروه دوم مورد مدح:
و أمّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطبا 4 .
إنّ اللّه یحبّ المقسطین 5 .
باری؛معلوم شد که اصل ماده قسط به معنی سهم و حصّه و نصیب و تقسیم است که بعدا حصه عادلانه را قسط، و غیر عادلانه را قسط گفتهاند و أقسط که معمولا به معنی عدل میآید در اصل به معنی رفع قسط و نفی جور و ستم است کما اینکه در قسط نکتهای نهفته است که در عدل نیست و آن آشکار بودن عدالت در قسط است شاید همین نکته باعث شده که در قرآن لفظ کیل و میزان همواره با قسط آمده است و نه با عدل، زیرا عدالت در آن دو محسوس است:
و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط 6 .
و أوفوا الکیل و المیزان بالقسط 7 .
و أقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان 8 .
و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط 1 .
و نضع الموازین القسط لیوم القیامة 2 .
و در همین رابطه، توجه به این نکته نیز لازم است که لفظ قسطاس دو بار در قرآن آمده است و هر دو بار همراه با وزن:
و أوفوا الکیل إذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم 3 .
و لا تکونوا من المخسرین و زنوا بالقسطاس المستقیم 4 .
در المنجد قسطاس را به معنی میزان دانسته ولی برخی آن را به معنی قپان گرفتهاند و در ریشه آن نیز اختلاف است برخی آن را از ماده قسط و مبالغه در آن دانسته و برخی این اشتقاق را به لحاظ اختلاف ماده جایز ندانستهاند 5 .زمخشری میگوید اگر از قسط باشد وزن آن(فعلاء)است وگرنه رباعی است 6 (بر وزن فعلال)این لفظ نزد برخی دیگر رومی است نه عربی اما بیشتر آن را عربی دانستهاند 7 .(فخر رازی)آن را مشتق از قسط و بمعنی چیزی که اعتدال در آن حاصل شود بطوریکه به یکی از دو جانب تمایل نکند میداند 8 .برخی دیگران را مرکب از(قسط)بمعنی عدل و(طاس)به معنی کفّه ترازو دانستهاند 9 .
و در هر صورت، جمع میان وزن و قسط و مستقیم در این دو آیه نهایت مبالغه در عدل و تجسّم آن را میرساند.
مانند فرق میان قسط و قسط، بین عدل و عدل به فتح و کسر عین نیز فرق قائل شدهاند. برخی عدل را مثل و شبیه شیء از لحاظ ظاهر و عدل(به فتح)را مانند آن از لحاظ قیمت دانستهاند 10 .مثلا این کتاب عدل آن کتاب است(به کسر عین)یعنی شبیه آن است و عدل آنست(به فتح عین)یعنی با آن هم قیمت است.برخی دیگر عدل(به کسر)را مانند شیء از جنس آن و(به فتح)را از غیر جنس آن دانستهاند و یا اصلا میان این دو تفاوت قائل نشدهاند 11 .
راغب در مفردات، آن دو را نزدیک و متقارب هم میداند ولی عدل(به فتح)چیزی است که به چشم نمیآید مانند احکام دین مثل«او عدل ذلک صیاما» 1 و(به کسر)امر محسوس است از قبیل موزونات و معدودات و مکیلات و از همین روی بار شتر را(عدلین)میگویند زیرا باید هم وزن باشند تا بار شتر به یک طرف کج نشود، و نیز عدیل شخص راکب، کسی است که معادل او است در محمل و حتی هم وزن او است.
و چنانکه خواهیم گفت در داوری و حکم میان مردم، کلمه عدل به کار میرود نه عدل، عدل در داوری آن است که داور میان طرفین نزاع یکسان رفتار کند بطوری که هر دو را به یک چشم ببیند و یکی را بر دیگری ترجیح ندهد درست مانند برابری عدلین بر پشت شتر و یا برابری دو کفه ترازو و به همین مناسبت، ترازو در دست کسی که چشمایش بسته است رمز عدالت در قضاء است و لذا عدالت، به معنی انصاف در حق و داوری آمده است.
پس از روشن شدن مفاهیم قسط، عدل، عدل و حقّ جایگاه عدالت را در اسلام بهتر میتوانیم در ک کنیم.با سیری در قرآن و روایات اسلامی کاملا احساس میشود که جوّ اسلام و قرآن جوّ حقّ، عدالت، انصاف، امانت و بیزاری از جور، ظلم، خیانت و ستم است.آیاتی که مردم را به عدل و قسط و رعایت حق و امانت فرمان میدهد یا از بغی، ظلم، فساد، خیانت و حکم و عمل بغیر حق نهی مینماید فراوان است.
قید(بغیر حق)در قرآن همراه کفر، شرک، اضلال، استکبار، قتل نفس، ظلم، فساد در ارض، و خیانت آمده است و پیدرپی از این امور منع شده و ستمگران به عذاب تهدید شدهاند از قبیل:
إنّما السّبیل علی الّذین یظلمون النّاس و یبغون فی الأرض غیر الحق 2 .
و لا تحسبنّ اللّه غافلا عمّا یعمل الظّالمون 3 .
و نذر الظّالمین فیها جثیا 4 .
قرآن، بغی را در ردیف فحشاء و منکر آورده تا قباحت ذاتی ظلم را آشکار و مجسم کند: قل إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و البغی بغیر الحقّ 5 .
و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی 6 .
در بسیاری از آیات، ظلم و کفر همراه هم آمده و ظالمان و کافران یک طبقه شمرده شدهاند و اصولا شرک، ظلم عظیم به حساب آمده است قرآن از قول لقمان به فرزندش نقل میکند:
یا بنی ّ لا تشرک باللّه الشّرک لظلم عظیم 1 .
بنابراین، با وجود صدها کلمه عدل، حق، قسط، ظلم و جور، خیانت و مشتقات آنها در قرآن و با وجود هزاران بار این کلمات در روایات به این حقیقت پیمیبریم که جوّ قرآن و سنّت و بهطور کلی فضای اسلام، فضا و جوّ عدل خواهی و بیزاری از ستم است.
در اسلام، مسأله عدل نه تنها در احکام و اعمال بشر بلکه در صفات خداوند و اعمال او جای والایی دارد.و عدل الهی، بخش مهمی از مباحث کلام اسلامی را به خود اختصاص داده است.
مسأله عدل و ظلم در روایات و خطبهها و دعاها و کلمات قصار به قدری گسترده است که حقیقتا جای شگفتی است، ما تنها به چند نمونه از آنها اکتفا میکنیم:در کلمات علی علیه السلام که خود عدل مجسّم و صوت عدالت انسانی بود بهترین توصیفها از عدل آمده است:
العدل حیاة، العدل قوام الرعیّة، العدل أقوی أساس، العدل أفضل سجیّة، الرعیّة لا یصلحها إلاّ العدل، العدل رأس الإیمان و جماع الإحسان، أسنی المواهب العدل، أفضل النّاس سجیّة من عمّ النّاس بعدله، بالعدل تتضاعف البرکات، جعل اللّه العد قواما للأنام و تنزیها من المظالم و الآثام و تسنیة للإسلام، شیآن لا یوازن ثوابهما:العفو و العدل، علیک بالعدل فی الصّدیق و العدوّ، و لیکن مرکبک العدل فمن رکبه ملک، ما عمرت البلاد بمثل العدل 2 .رسول اکرم فرمود:العدل میزان اللّه فی الأرض... 3 .
در مورد ظلم، رسول اکرم فرمود:أفضل الجهاد من أصبح لا یهمّ بظلم أحد 4 ، الظلم ظلمات یوم القیامة 5 .و علی علیه السلام فرمود:الظلم جرم لا ینسی، المؤمن لا یظلم و لا یتأثّم، شر الناس من یظلم النّاس، إنّ أسرع الشّرّ عقاب الظّلم 6 .
عدالت، در اسلام تا آن حد اهمیت دارد و به آن بها داده شده است که آن را بر احسان و ایثار مقدم داشتهاند حتی قرآن، نخست مردم را به عدل فرمان میدهد و سپس به احسان:
إنّ اللّه بالعدل و الإحسان... 1 .
علی علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود:العدل:الإنصاف و الإحسان:التّفضلّ 2 .
عدل، رعایت اصل حق، بدون کوچکترین چشمپوشی و گذشت است، اما احسان به مفهوم رایج آن، گذشت و چشمپوشی از تنگنای حق و چیزی اضافه بر حق را در بردارد و یک نوع تفضّل است، علی علیه السلام عدل را بر جود ترجیح داده است و در پاسخ سؤال سائل که پرسید:«أیّهما أفضل العدل أو الجود؟»میگوید:
العدل یضع الأمور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها، و العدل سائیس عام، و الجود عارض خاص فالعدل أشرفهما و أفضلهما 3 .
بلی، جود و تفضّل با همه خوبی و زیباییش که حاکی از یک نوع ایثار، گذشت، بزرگواری، کرامت باطنی، وارستگی و حسن نیّت است، کارها را از مجرا و مدار واقعی خود بیرون میبرد درحالیکه عدل، هر چیزی را به جای خود قرار میدهد، عدل یک میزان دائمی و همگانی است.اما إحسان و بخشش، یک موهبت آنی و مقطعی و استثنایی و خصوصی است. پس عدل، به لحاظ حفظ نظام و رعایت مساوات و توازن در حقوق، از احسا که پایبند حساب و کتاب و مقرراتی نیست برتر است.عدل، همواره توأم با نظم، ولی احسان، گاهی توأم با بینظمی است.
در توضیح این سخن، میتوان گفت:کسی که زمام امور عامّه و نظام جامعه را در دست دارد پیش از آنکه بخواهد از اموال عمومی به کسی احسان و تفضّل نماید باید به عدل رفتار کند، و بیت المال و اموال عمومی را بطور یکسان به مصرف برساند و این همان(قسم در رعیّت)است که از حقوق والی بر رعیّت شمرده شده است:
حضرت باقر علیه السلام در مورد حق مردم بر امام فرمود:یقسم بینهم بالسّویة و یعدل فی الرّعیّة 4 .زیرا تفضّل و بخشش، هرچند هم که برای والی مسلمین نسبت به کسی جایز باشد اما به لحاظ اینکه گاهی باعث اجحاف و زیان نسبت به حقوق دیگران است، و یا یک نوع تبعیض به حساب میآید، کار پسندیدهای نیست، بلی، زمامدار مسلمین، مانند دیگران در اموال شخصی و روابط خاص خود میتواند احسان و تفضّل را بجای عدل بکار بندد و معلوم است که در این موارد، احسان بر عدل رجحان دارد.اما در امور عامه، مسأله درست به عکس است تا جایی که اگر احسان، باعث زیان و رنجش و خشم دیگران شود، جائز نیست.برخی از خلفا از این نکته غفلت ورزیده و از بیت المال مسلمین صله رحم میکردند و از کیسه خلیفه میبخشیدند که باعث اعتراض مسلمانان گردید.و عاقبت نامیمونی را به دنبال داشت.و این امر، در تاریخ اسلام نمونههای فراوان دارد.
از طرف دیگر، مردم هم باید خود را به عدل و حق عادت دهند و چشم براه احسان دیگران نباشند.حق را سنگین و ثقیل نشمارند و به آن تن دهند که مآلا حق به نفع آنها است و کسی که به حق و عدل قانع نباشد سرانجام در تنگنای ظلم و جور واقع میشود زیرا همان احسانی که باعث مسرّت آنان و خشم دیگران شده ممکن است روزی عکس شود و درباره دیگران معمول، و باعث زیان و خشم اینان گردد علی علیه السلام میفرماید:
فإنّ فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق 1 .
میوه عدالت بسیار شیرین، و در عین حال بسیار تلخ است، به کام کسی که عدالت به نفع او است شیرین، و آنکه به ضرر او است تلخ است.و از این گذشته تشخیص حق کار آسانی نیست و عمل به آن بسیار مشکلتر است.
اسلام، مردم را به این هر دو نکته مهم توجه داده است تا اهمیت و صعوبت مسأله را درک کنند و بدانند تا دست به یک نوع جهاد با نفس نزنند و هوی و هوس را سرکوب ننمایند، تن به عدالت نمیدهند و توفیق اجرای عدالت و حق را هم به دست نخواهند آورد.
اینکه گفتم عدل، هم شیرین و هم تلخ و سنگین است تعبیری است که در روایات آمده است:حضرت صادق(ع)فرمود:
العدل أحلی من الشّهد و ألین من الزید و أطیب ریحا من المسک 2 .
العل أحلی من الماء یصیبه الظّلمآن ما أسمع العدل إذ اعدل فیه و إن قلّ 1 .
و علی علیه السلام میگوید:
إنّ الحقّ ثقیل مرئ و إنّ الباطل خفیف و جیء 2 .
فإنّ أکثر الحقّ تنکرون 3 .
فلا تنفروا من الحقایق نفار الصّحیح من الأحزاب و الباری من ذی السّقم 4 .
و به همین جهت رعایت حق و عدل سنگین و مشکل و مخالف هوا و هوس انسان و ملازم با تقوا است توصیف حق و عدل بسیار آسان ولی تشخیص آن مشکل و عمل به آن مشکلتر است در قرآن ونهج البلاغه شواهدی بر این نکات دیده میشود:
فإن خفتم أن لا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فإن خفتم ألاّ تعدلوا فواحدة... 5 .
و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النّساء و لو حرصتم 6 .
فلا تتّبعوا الهوی أن تعدلوا 7 .
و لا یجر منّکم شنئآن قوم علی أن تعدلوا إعدلوا هو أقرب للتّقوی 8 .
(التقیّ)قد ألزم نفسه العدل فکان أوّل عدله نفی الهوی عن نفسه یصف الحقّ و یعمل به 9 .
فإنّ فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق 10 .
علی علیه السلام عنایت خاصی به دشواری تشخیص حق و عمل به آن داشته و کتاب نهج البلاغه را باید شناسایی حق و باطل و عدل و جور دانست:
فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل.
انقطعت عنه ألسن المعاندین و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث.
فیمز جان فهنا لک یستولی الشّیطان علی أولیائه و ینجوا«الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی» 1 .
فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف و أضیقها فی التّناصف لا یجری لأحد إلاّ جری علیه و لا یجری علیه إلاّ جری له... 2 .
مسأله اشتباه حق و باطل در قرآن با کتمان عمدی حق مطرح گردیده است:
و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحقّ و أنتم تعلمون 3 .
یا أهل الکتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و أنتم تعلمون 4 .
در همین نقطه است که عدل و حق به معنی مطلق، با صراط مستقیم پیوند مستقیم دارند، سیوطی در تفسیر عدل میگوید:
العدل هو الصّراط المستقیم المتوسط بین الإفراط و التّفریط 5 .
هل یستوی هو و من یأمر بالعدل و هو علی صراط مستقم 6 .
صراط مستقیم در قرآن بارها به عنوان میزان و مقیاس حق، و انحراف از آن به عنوان باطل آمده است.و نیز در همین نقطه، عدل و حق و انصاف باهم پیوند پیدا میکنند، هرکس بخواهد به عدل و حق عمل کند باید انصاف داشته باشد.تعبیر انصاف در قرآن نیامده ولی در نهج البلاغه و روایات بسیار است.اصل این لفظ از نصف گرفته شده به این مناسبت که شخص منصف، امتیازات و منافع را میان خود و دیگران تنصیف میکند، هرچه برای خود بخواهد همان را برای دیگران نیز میخواهد، دیگران را با خود یکسان و برابر حساب میکند، اگر برای خود بدی نخواهد برای دیگران هم، نمیخواهد و همواره خود را جای دیگران میگذارد«یک سوزن بخود میزند و یک جوالدوز به دیگری».
چنین کسی دندان سر جگر میگذارد و حق را مراعات میکند هرچند علیه خودش باشد حال اگر منافع خلق را بر منافع خود مقدم داشت که آن ایثار است و چیزی بالاتر از انصاف، و اینک نمونهای از بسیار:
کونوا قوّامین بالقسط شهداء للّه و لو علی أنفسکم 7 .
و إذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی 8 .
إنّ أفضل النّاس عند اللّه من کان العمل بالحقّ أحبّ إلیه و إن نقصه و کرثه، من الباطل و إن جرّ إلیه فائدة و زاده 1 .
أنصف اللّه وانصف النّاس من نفسک و من خاصّة أهلک و من لک فیه هوی من رعیّتک فإنّک إلاّ تفعل تظلم 2 .
قرآن، در تعدادی از مهمترین موضوعات موردنظر خود، ماده قیام و اقامه را بکار برده است از جمله دهها بار به صیغههای گوناگون در مورد نماز مانند:
أقم الصّلوة طرفی النّهار و زلفا من اللّیل 3 .
أقم الصّلوه لدلوک الشّمس إلی غسق اللّیل 4 .
أقم الصّلاة لذکری 5 .
و نیز در مورد دین و تمسک و التزام و تعهد به آن:
و أن أقم وجهک للدّین حنیفا 6 .
فأقم وجهک للدّین حنیفا 7 .
فأقم وجهک للدّین القیّم 8 .
و نیز در مورد کتب آسمانی تورات و انجیل و برقراری و حاکمیت آنها:
و لو أنّهم أقاموا التّوراة و الإنجیل و ما أنزل إلیهم من ربهم 9 .
لستم علی شیء حتّی تقیموا التّوارة و الإنجیل 10 .
و در مورد حدود الهی و اجرای دقیق و عمل به آنها:
إلاّ أن یخافا أن لا یقیما حدود اللّه 11 .
و نیز در مورد شهادت و گواهی دادن برای اثبات حقوق مردم:
و أشهدوا ذوی عدل منکم و أقیموا الشّهادة للّه 12 .
و بالاخره قرآن، در مورد برقراری عدل و قسط و میزان از کلمه(اقامه)استفاده کرده است:
و أقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان 1 .
همینطور قرآن، قیام را رمز التزالم و تعهد و عمل بکارهای مهم قرار داده است:و أن تقوموا للیتامی بالقسط 2 ، أن تقوموا للّه 3 ، قوموا للّه قانتیین 4 ، و الّذین هم لشهاداتهم قائمون 5 ، و (درباره خداوند)قائما بالقسط 6 ، و(درباره کعبه)جعل اللّه الکعبة البیت الحرام قیاما للناس 7 ، و(در مورد اموال:و لا توتوا السّفهاء أموالکم التّی جعل اللّه لکم قیاما 8 .
قرآن، دهها بار از رستاخیز که مهمترین حادثه جهان است به(قیامت)نام میبرده است. همچنین دین و کتب را به وصف(قیّم)میستاید:ذلک الدّین القیّم 9 فیها کتب قیّمة 10 .و از جمله لفظ(قوّام)را جهت مبالغه در مورد قسط در دو آیه مشابه بکار برده است.
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسظ شهداء للّه 11 .
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط 12 .
مفسران، در فرق میان این دو آیه مفصلا بحث کردهاند 13 که ما از نقل گفته آنان صرفنظر میکنیم همین اندازه یادآور میشویم اگر این دو آیه را پهلوی هم قرار دهیم و اصطلاح بدیعی (تلعیم)را:(یعنی در دو جمله هریک قیدی بیاید که نتیجة هر دو جمله به هر دو قید مقیّد-شود) در آنها در نظر بگیریم معنی دو آیه چنین میشود که شما باید برای خدا قوّام به قسط و شهداء به قسط باشید.
صاحب تفسیر المنار، در ذیل آیه اول 14 بحث مفصلی دارد که خلاصهاش این است: «قوّامون بقسط، کسانی هستند که به وجه اتمّ و اکمل و ادوم، به عدل قیام کنند زیرا قوّامین جمع قوّام و به معنی مبالغه در کار است.قیام به شیء آن است که آن را بطور کامل و درست انجام دهد بطوری که هیچ نقص و کجی در آن نباشد لهذا خداوند به إقامه شهادت، إقامه وزن بعدل، امر فرموده تا نهایت تأکید و مبالغه را درباره این امور کرده باشد.در مورد ساختن درست دیوار، در داستان موسی و خضر میگوید:«فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقضّ فأقامه) 15 حال، اگر دیوار را سست و ناقص بسازند نمیگویند(أقام الجدار).
در مورد آیه(قوّامون بالقسط)میگوید این بلیغترین و مؤکّدترین عبارتی است که ممکن است در مورد قیام به عدل بکار رود و زیرا این مطلب را به عبارات گوناگون میتوان ادا کرد که مسلما برخی ابلغ و آکد از برخ دیگر است اگر بگویند:(إعدلوا و أقسطوا)یا(کونوا عادلین) عبارت دوم بلیغتر و اکیدتر است زیرا در آن امر شده که صفت عدالت را تحصیل کنید که ریشه و اساس عمل است و این غیر از امر به مجرّد عمل به عدل است که معنی جمله اول است.
و از این بلیغتر و اکیدتر، آن است که بگویند(کونوا قوّامین بالقسط)یعنی خصیصه قیام به عدل، و عنایت شدید به قسط، باید یکی از صفات و ملکات راسخه در نفوس شما باشد که همواره با دقّت و عنایت تمام به عدل ملتزم باشید.قسط، در عمل و در داوری هر دو لازم است و این آیه هر دو را شامل است».آنگاه اضافه میکند:«بنابراین هدایت قرآنی، مسلمانان باید اعدل امتها و قائمترین آنان به قسط باشند، و در هنگامی که تحت تأثیر هدایت قرآن بودند همینطور بودهاند قرآن میگوید:(و ممّن خلقنا أمّة یدعون بالحق و به یعدلون) 1 .
در ذیل آیه دوم(قوّامون للّه)میگوید یعنی شما اصحاب همّتهای عالی و اهل اتقان و اخلاص و التزام به حق باشید 2 .و میافزاید این تعبیر بلیغتر از آیه اول(قوّامون بالقسط)است زیرا متعلق(قوّامین)حذف شده که مفید عموم است و قیام به قسط و غیر آن هر دو را دربرمیگیرد 3 .با توجّه به این خاصیت مادّه(قیام)قرآن، راه خدا را راه مستقیم و تمسّک به آن را استقامت، و قرآن را طریق اقوم، و تعهد و التزام به حق را مقاومت نامیده است.
إهدنا الصّراط المستقیم 4 فاستقم کما أمرت 5 إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم 6 إنّ الّذین قالوا ربنّا اللّه ثمّ استقاموا 7 ...
رسول خدا هم در پی انجام وظیفه خطیر و بسیار مهم خود یعنی تبلیغ دین و نبوّت باید به کار دعوت قیام کند:
یا أیّها المدّثّر قم قأنذر 8 .
بنابراین، ماده قیام با همه مشتقاتش از یک نوع صلابت و استحکام و مقاومت جدیّت برخودار است و این همان چیزی است که برای اجرای عدالت و داوری به حق و قضاء و حکم بین طرفین متخاصم، ضرورت دارد.و چنانکه خواهیم دانست این معنی در الفاظ قضا و حکم و مشتقات آنها نیز ملحوظ است.
معمولا قضاء و حکم مرادف هم، به معنی داوری به کار میروند، داور را گاهی قاضی و گاهی حاکم گویند، اما کنجکاوی وی ریشه این دو لفظ، فرق میان آن دو را آشکار میکند (ابو حیّان نحوی)میگوید:«القضاء و الحکم و إن ظهر أنّهما مترادفان 1 ....طبرسی نیز میگوید:«القضاء و الحکم من النظائر و أصل القضاء الفصل و إحکام شیئ ثمّ ینصرف علی وجوهآنگاه ده معنی برای آن همراه شاهدی از قرآن، ذکر کرده است از این قرار:1-امر و توصیه 2-اخبار و اعلام 3-فراغت 4-فصل امر 5-انزال 6-وجوب 7-کتابت 8-اتمام 9-جعل 10-قضاوت 2 .طبرسی در جای دیگر از قول زجّاج نقل میکند:قضی فی اللّغة علی ضروب کلّها یرجع إی معنی انقطاع الشسیئ و تمامه 3 .
شیخ طوسی، نیز پیش از طبرسی، همان وجوه را آورده میگوید:«اصل القضاء فصل الأمر علی إحکام» 4 .
و نیز میگوید:و قضی، عی طرق ترجع إلی معنی تمام الشّیئ و انقطاعه 5 .
راغب، در مفردات میگوید:القضاء فصل الأمر قولا کان ذلک أو فعلا، و کلّ واحد منها عی وجهین إلهیّ و بشریّ...بنابراین، اصل معنی قضاء اتمام و فراغت و قطع و احکام را میرساند.
امّا حکم، در اصل به معنی منع از خلل و عیب است که قهرا استحکام را در بر دارد و این معنی در همه مشتقات آن ملحوظ است.حکمت، سخن استوار و محکم که مانع سفه و جهل است، حکمه، به فتح حاء و کاف آهن لجام اسب را گویند به لحاظ اینکه آن را از سرکشی منع میکند. حکومت، فرمانروایی قاطع و مانع از اختلال نظام، و حکم، داوری قاطع که از تضییع حق مظلوم مانع شود.پس اصل ماده قضاء اتمام و فصل است و اصل ماده حکم منع قطعی از خلل و فساد، و این هر دو در قاطعیّت و فصل امر اشتراک دارید به همین جهت به جای هم به کار میروند.
در فرق بین آن دو چنین آمده است:«القضاء فصل الأمر علی التّمام من قولک قضاه إذا أتمّه و قطع عمله و منه قوله تعالی(قی أجلا)ای فصل الحکم به...و الحکم تقتضی المنع عن الخصوص من قولک أحکمته إذا منعته و یجوز أن یقال الحکم فصل الأمر علی الإحکام بما یقتضیه العقل و الشّرع...و یستعمل الحکم فی مواضع لا یستعمل فیها القضاء کقولک حکم هذا کحکم هذا أی متماثلان فی السّبب و العلّة 1 ...
در فرق بین حاکم و حکم گفتهاند:حکم، مقتضی آن است که شخص اهلیت دارد نزاع را نزد او بزند، اما حاکم، کسی است که شأنس حکم و داوری است پس در توصیف به حکم، مدح بیشتری است حاکم، صفت فعل است که گاهی به حق حکم میکند و گاهی به جور اما حکم بیشتری تعظیم و مدح است که جز به صواب حکم نمیکند 2 .
از اینجا معلوم شد که چرا داوری را فصل الخطاب گویند زیرا داور، نزاع و کلام میان طرفین نزاع را فیصله میدهد و ریشه نزاع را قطع میکند قرآن درباره داود میگوید:
و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب 3 .
در این آیه حکمت و فصل الخطاب باهم آمده است، زیرا حکمّت، مانع هوای نفس و ستم و ظلم میشود و فصل خطاب هم، عبارت از تفکیک کلام وتمیز میان حق و باطل است و به همین مناسبت در این آیه فصل خطاب را، به علم به قضاء تفسیر کردهاند 4 و نیز قرآن در آیاتی چند از روز قیامت به یوم الفصل نام برده است مانند:هذا یوم الفصل الّذی کنتم به تکذّبون 5 و داوری خدا را در آن روز به«فصل»تعبیر کرده است:إنّ اللّه یفصل بینهم یوم القیامة 6 .
علاوه بر فضای کلی عدالت در جوّ اسلامی که همه روابط اجتماعی و وظایف همگانی مانند:حکومت و سیاست، تجارب و معاملات، ازدواج، شرکت، رفاقت و صداقت، شهادت و جز آن زیر پوشش عدالت قرار دارند، در خصوص داوری و قضاوت، تأکید و سفارش فراوان در نصوص اسلامی دیده میشود از جمله آیات ذیل:
و إن حکمت بینهم فاحکم بینهم بالقسط إنّ اللّه یحبّ المقسطین 7 .
یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین النّاس بالحقّ و لا تتّبع الهوی 8 .
إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها و إذا حکمتم بین النّاس أن تحکموا بالعدل إنّ اللّه نعمّا یعظکم به إنّ اللّه کان سمیعا بصیرا.یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم فإن تنازعتم فی شیئ فردّوه إلی اللّه و الرّسول إن کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الأخر ذلک خیر أحسن تأویلا 1 .
در آیه اول، خداوند به رسولش امر میکند که حتی اگر بخواهد بین اهل کتاب داوری کند باید به عدالت و قسط حکم دهد در آیه دوم، اولین ثمره خلافت داود که از طرف خدا به وی تفویض شده داوری به قسط بین مردم و اجتناب از خواهش نفس که ممکن است او را از حکم به حق باز دارد، مورد تأکید قرار گرفته است.
اما در دو آیه اخیر، به طرق گوناگون بر عدالت در داوری تأکید گردیده است:
و به همین خاطر، این دو آیه را باید جامعترین آیات قرآن در مورد داوری و بلکه حکومت دانست.
1-در آیه نخست، به ادای امانتها و داوری به عدل، باهم امر شده است، و داوری به عدل در پی امانت آمده، و این خود رابطه و پیوند میان امانت و قضاوت را میرساند.و چنین به ذهن میرسد که گویا خداوند میخواهد داوری به عدل را علاوه بر اهمیت خود آن عنوان، زیر پوشش دیگری که از نظر عقل و شرع و عرف مردم، دارای اهمیت بیشتری است قرار دهد، تا حکم به حق، از آن عنوان نیز کسب اهمیت نماید و آن عنوان امانت است، نقطه مقابل خیانت.بخصوص که به لفظ جمع(امانات)ذکر شده است، بنابراین داوری به عدل یکی از امانتها و عدم رعایت آن علاوه بر عنوان ظلم و جور، عنوان خیانت را با خود یدک میکشد.آیه ذیل:
«إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین النّاس بمأ اراک اللّه و لا تکن للخائنین خصیما» 2 ، نیز اشعار دارد که حمایت از خائنان در داوری و رعایت جانب آنان، خود خیانت است و قهرا داوری به حق، مصداق ادای امانت به شمار میرود.
2-در ذیل این آیه رعایت امانت و عدالت را با دو جمله مورد تأکید قرار میدهد:
إنّ اللّه نعمّا یعظکم به.
إنّ اللّه کان سمیعا بصیرا.
یعنی اولا آنچه امر شده بسیار موعظه و نصیحت شایستهای است و مصلحت شما را در بر دارد و قهرا عدم رعایت آنها به ضرر شما خواهد بود.ثانیا خداوند شخصا بر کار شما نظارت مستقیم دارد و کلیه حرکات و کلمات شما را در مورد امانت و عدالت زیر نظر دارد و همه را میبیند و میشنود.
3-در آیه بعد، مردم را به اطاعت خدا و رسول و اولی الامر، فرمان میدهد و تأکید میکند که اگر نزاعی میان مردم چه در امور شخصی و چه در امور عامّه و مسائل سیاسی، چه در بین خودشان، و چه در بین مردم و فرمانروایان، رخ دهد، باید حتما آن را به خدا و رسول یا کتاب خدا و سنّت پیغمبر ارجاع دهند و بر محور این دو مرجع، آن نزاع را حل و فصل کنند و این بهترین مرجع و احسن تأویل است.و بعلاوه نشانه ایمان به خدا و روز جزاست که قهرا تخلف از آن، نشانه بیایمانی و کفر است.
4-در آیات پس از این دو آیه، از آنان که ادعای ایمان دارند، ولی به حکّام جور و ظالمان و طاغوتها رجوع میکنند شدیدا نکوهش شده، و خداوند چنین مردمی را منافق نامیده است 1 .
نکته قابل توجه در این دو آیه این است که مسأله داوری و قضاوت را مسأله حکومت اسلامی ربط میدهد.
ارتباط میان این دو آیه را برخی از مفسّرین، از جمله مرحوم شیخ طبرسی از علمای شیعه و شیخ محمد عبده، از علمای متأخر و روشنبین اهل سنّت، درک کرده و آن دو را باهم مورد تفسیر قرار دادهاند، ولی متأسفانه در تفسیر المیزان 2 این دو آیه از هم جدا تفسیر شده است مثل اینکه میان آنها ارتباطی وجود ندارد.در صورتی که قبل از هرکس، ائمه اهل بیت علیه السلام کاملا به ربط میان این دو آیه توجه داشتهاند طبرسی میگوید 3 :
عنهم علیهم السّلام أنّهم قالوا:آیتان أحدهما لنا و الأخری لکم ثمّ ذکر الآیتین.
مقصود آن است که این دو آیه یکی خطاب به حکّام و ولاة حقّ است که همان أئمه اهل بیت و نوّاب آنها هستند و آن آیه امانت است، و دیگری خطاب به مردم است و آن آیه طاعت است.پس بر مردم واجب است اطاعت و رفع مخاصمات به فرمانروایان حقّ، و بر فرمانروایان ات ادای امانتهای خدا و خلق و از جمله داوری به حق، در کلیه اختلافات و مشاجرات خصوصی و یا عمومی و سیاسی مردم. عبده، عنایت خاصی به این دو آیه امانت و اطاعت داشته و به تفصیل درباره آنها بحث کرده که خلاصه سخنان وی چنین است:
این دو آیه، اساس حکومت اسلامی است، و اگر در قرآن بجز این دو آیه نازل نگردیده بود همین دو آیه مسلمانان را کفایت میکرد بشرط آنکه کلیّه احکام و روابط میان خود را بر این دو آیه بنا نهند 1 .
خداوند، در این آیه و آیات بسیار دیگر امر به عدل نموده، ولی حدّ آن را بیان نکرده است. در سنّت نیز تفسیری برای عدل نیامده و گویا آن را به وضوح خود واگذار کردهاند.آنگاه میگوید: عدل، بر دو رکن استوار اس که حاکم، باید آنها را رعایت نماید:
رکن اول آن است که حاکم و قاضی، باید حکم شرعی را بداند تا براساس آن داوری کند.لهذا داور باید احکام خدا و رسول را کاملا رعایت نماید و احکام خود را با آن تطبیق دهد. این تطبیق گاهی آسان و روشن و آشکار، و گاهی پنهان است و نیاز به اجتهاد و استنباط و کنجکاوی و اعمال فکر و نظر دارد، و باید بکوشد حتی المقدور حکم خود را بر حکم خدا و رسول منطبق کند.باری این رکن از عدل میان مردم معروف است و صرفا از باب تذکر وتنبیه از آن یاد کردیم.
رکن دوم عدل، مرکب از دو امر است:اول، فهمیدن صحیح دعوای شخص مدعی، و پاسخ شخص منکر تا اینکه داور، موضوع ما به النزاع و مورد تخاصم را کاملا بدست آورد.
دوم، حاکم، خود را از هر نوع انحراف و تمایل به یک طرف و حبّ و بغض و هواخواهی از یکی از طرفین نزاع تهی کند.این رکن از عدل، در مقام قضاوت نیز بر همه معلوم و مشهود است بنابراین عدل، به هر دو رکنش روشن و واضح است و به همین علت، نیازی به بیان و تفسیر آن نبوده است و خداوند آن را بدون تفسیر رها کرده است.
حال، تو میتوانی بگویی عدل در داوری، عبارت است از ایصال حق به صاحب حق از اقرب طرق ممکن، و این امر محقق نمیشود مگر با اقامه و برقراری آن دو رکن، پس هرکس، از آن دو رکن عدالت بیرون رود و بدون در نظر گرفتن آن ارکان حکم کند مرتکب ظلم و جور شده است.
در اینجا عبده به کیفیت داوری در مصر که به تقلید از محاکم اروپا به بهانه انجام تشریفات غیر لازم، حکم را مدتی به تأخیر میاندازند، همانگونه که در غالب کشورهای اسلامی معمول شده است، ایراد گرفته و از مستمعان درس خود اعتراف گرفته که تعویق احکام، بدینگونه برخلاف اسلام و منافی با عدل است 1 .از بیانان گذشته سه نکته به دست آمد:
نکته اول، اینکه پایه داوری در اسلام، براساس امانت نهاده شده است، حاکم، امین خلق و خالق است و حکم به عدل و داوری به حق امانتی است که خداوند در رابطه با حقوق مردم به او سپرده است.امانت چیست؟امانت، از ریشه امن است به معنی آرامش خاطر و طمأنینه نفس، و نداشتن ترس و واهمه، داور باید طوری باشد که طرفین نزاع نزد او احساس امن و آرامش کنند و هیچ کدام ترس و واهمه به دل راه ندهد که مبادا داور، به ناحق، به نفع آن دیگری حکم دهد و او را از حقش محروم کند.آری محکمه و دادگستری باید مانند خانه خدا و حرم امن الهی، محل امن باشد«و من دخله کان آمنا»به همین خاطر است که داور باید حتی در نگاهش یکی را بر دیگری ترجیح ندهد و به هیچ وجه میان طرفین نزاع تبعیض قائل نشود.
نه تنها قضاوت بلکه حکومت و کلیه مناصب عمومی در اسلام، در زیر چتر امانت قرار گرفتهاند شیخ محمد عبده، در جلسه دیگری از درس خود گفته است 2 «من بعد از درس اوّل، به کتاب«السیاسة الشرعیه»ابن تیمیه دست یافتم دیدم آن کتاب تمامش مبنی بر همین آیه است و مولف در آن کتاب شرح و بسط انواع و اقسام امانتهایی که خداوند به دست حکّام سپرده، پرداخته است».
در همین جا باید یادآور شویم که در روایات و تفاسیر شیعه آیه«إنّا عرضنا الأمانة علی السّموات و الارض و الجبال» 3 به ولایت و امانت تفسیر شده است.و چنین پیدا است که در اصل کلّی مطلب که حکومت در اسلام یک نوع امانت الهی است میان بزرگان فریقین اختلاف نیست بلکه اختلاف، در صغری و مصداق آن است که چه کسی باید عهدهدار این امانت الهی شود.
نکته دوم اینکه داوری و حکومت از یک مقولهاند و هر دو یک منصب الهی هستند این حق به معنی وسیع که شامل کلیه سمتها و مناصب حکمرانی از جمله قضاوت و بلکه تشریع قانون میباشد، در اصل مخصوص خدا است و کس دیگری جز خداوند، رأسا نمیتواند خود را در این مورد صاحب حق بداند، مگر اینکه خداوند این حق را به کسی واگذار کند.
علت آن، هم واضح است زیرا این حق، که ولایت تشریعی است تابع ولایت تکوینی خدا است و چون او خالق است پس او هم حق امر و نهی و حکم و فرمان دارد:«ألا له الخلق و الأمر» 1 «إن الحکم الاّ للّه» 2 «ألا له الحکم» 3 و این خود بحثی جدا است که در جای دیگری باید عنوان شود.
نتیجه آنکه حاکم و فرمانروا و قاضی، از نظر اسلام، خلیفه خدا هستند چنانکه خداوند به داوود اعلام کرد:
یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین النّاس بالحقّ 4 .
پیدا است داوود، تنها در قضاوت خلیفة خدا نبوده بلکه در فرمانروایی بین خلق و از جمله داوری و قضاوت بین آنها نیز خلیفه بوده است و به عبارت دیگر، هر نوع حکمرانی بر خلق، از جمله قضاوت، خاص خداست، که به رسولان، و آنان نیز به اوصیاء و سرانجام به علما و کارشناسان فن واگذار کردهاند این بحث در حقیقت به دو مطلب باید تفکیک شود:
اول، اینکه قضاوت و حکومت از یک مقولهاند و در اصل یک حق، و یا مراتب یک حقاند.
دوم، اینکه حق در اصل، خاص خدا است و انبیاء و جانشیان ایشان، صرفا خلفه خدایند در زمین، تا میان مردم، حکمرانی و داوری کنند.و همین جا باید اضافه شود که جز خدا کسی بر مردم حکمرانی ندارد خلفای او بین مردم حکمرانی دارند نه بر مردم و این نیز نکتهای است که نیاز به توضیح دارد.
راجع به مطلب اول، با توجّه به اشتراک معنی قضاء و حکم، همان طور که قبلا گفته شد و با رجوع به آیات، مربوط به این دو عنوان از جمله آیه«إنّا جعلناک خلیفة فی الأض»میتوان اطمینان حاصل کرد، لهذا مفسران حکم و حکمت را به معنی نبوّت حکومت قضاوت معنی میکنند، در ذیل آیه«یا یحیی خذ الکتاب بقوّة و آتیناه الحکم صبیّا» 5 یکی از مفسران میگوید:«خداوند نبوت را(حکم)نامید زیرا خداوند عقل یحیی را در خردسالی محکم و بر او وحی نازل کرد، و برخی گفتهاند مراد از حکم، حکمت است که به معنی منع است زیرا وی از ظلم منع میکرد همان طور که حکمت، مانع انسان است از سفاهت و جهالت» 1 .
مرحوم طبرسی در آیة«رب هب لی حکما و ألحقنی بالصّالحین» 2 میگوید:«الحکم بیان الشّیئ علی ما یقتضیه الحکمة 3 ...»مقصود آن است که ابراهیم از خدا حکم طلب کرد که به معنی حکومت و فرمانروایی است و حقیقت آن، اعمال حکمت است...انبیاء آمدهاند تا از طرف خدا به حکمت، و فرمانروایی کنند چنانکه در آیات ذیل میبینیم:
و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین النّاس فیما اختلفوا فیه 4 .
إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین النّاس بما أراک اللّه 5 .
و شاید نکته جمع میان حکم و نبوت در قرآن اشاره به همین اشتراک و وحدت این حق باشد: ما کان لیشر أن یؤیته اللّه الکتاب و الحکم و النّبوّة ثمّ یقول للنّاس کونوا عبادا لی 6 ...
أولئک الّذین آتیناهم الکتاب و الحکم والنّبوّة 7 .
و لقد آتینا بنی إسرائیل الکتاب و الحکم و النّبوّة 8 .
و لمّا بلغ أشدّه آتیناه حکما و علما 9 .
ففهمّناها سلیمان و کلاّ آتیناه حکما و علما 10 .
خداوند نیز در آیات فراوانی، فرمانروایی خود را در روز قیامت، به عنوان حکم میان مردم مطرح کرده است:
الملک یومئذ للّه یحکم بینهم 11 .
فاللّه یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون 12 .
و اما مطلب دوم، یعنی خلافت حکّام و داوران از طرف خداوند، علاوه بر آیات یاد شده در روایات نیز آمده است:علی علیه السلام به شریح قاضی فرمود، «یا شریح قد جلست مجلسا لا یجلسه إلاّ نبیّ أو وصیّ نبیّ أو شقیّ 13 ، حضرت صادق فرمود:إتّقوا الحکومة فإنّ الحکومة إنّما هی للإمام العالم بالقضاء و العادل فی المسلمین لنبیّ أو وصیّ 14 .
نکته سومی که لازم و ملزوم و متمّم مطلب است، اینکه اگر حکومت و داوری، حقّ خدا است و دیگران خلیفه او هستند، پس میزان و معیار حکم آنان، همان حکم خدا است و کسی را نرسد که به غیر حکم خدا داوری و حکومت کند حتّی انبیاء و اوصیا، جز به حم خدا حکم نمیکنند.این مطلب، در آیات و روایات، بسیار زیاد مورد تأکید قرار گرفته است از جمله:
إنّا أنزلنا إلیک بالحقّلتحکم بین النّاس بما أراک اللّه و لا تکن للخائنین خصیما 1 .
...یدعون إلی کتاب اللّه لیحکم بینهم ثمّ یتولّی فریق منهم 2 .
و لیحکم أهل الإنجیل بما أنزل اللّه فیه 3 .
و أن احکم بینهم بما أنزل اللّه و لا تتّبع أهوائهم 4 .
این قبیل آیات، دلالت دارد که ملاک عدل و حق و قسط که آن همه در قرآن مورد تأکید میباشد همان حکم الهی است هر معیاری دیگری و هر نوع حکمی باید براساس حکم خدا باشد که گاهی آشکار است و گاهی پنهان و نیازمند به استنباط و اجتهاد چنانکه قبلا از شیخ عبده نقل کردیم.کیفیت استنباط حکم کلی، مربوط به علیم فقه، و کیفیت تشخیص حق، در مقام داوری، جزء آداب دادرسی است.بنابراین، داوری به غیر حکم خدا به هیچ وجه روا نیست بلکه خود کفر، فسق و ظلم محسوب میشود:
و من لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الکافرون 5 .
و من لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الفاسقون 6 .
و من لم یحکم بما أنزل اللّه فأولئک هم الظّالمون 7 .
قرآن، از رجوع به طاغوت و کسی که بغیر حکم الهی حکم میکند شدیدا منع کرده و آن را حکم جاهلیّت نامیده است.
أفحکم الجاهلیّتة یبغون 8 .
یریدون أن یتحاکموا إلی الطّاغوت و قد أمروا أن یکفروا به 9 .
قرآن، حتی باک ندارد که انبیاء خود را از حکم بغیر ما انزل الله و بغیر حق منع و بر آن توبیخ نماید که گاهی مفسران ناچار شدهاند آن را تأویل و توجیه نمایند تا به ساحت قدس و مقام عصمت آنان لطمهای وارد نیاید.مرحوم طبرسی، در مورد آیهو لا تکن للخائنین خصیماکه ظاهر آن خطاب به رسول اکرم است شأن نزولی نقل کرده که دلالت بر تمایل قلبی آن حضرت به جانب یکی از خویشان دارد و لهذا خداوند به او هشدار داده است آنگاه میگوید:«و الکلام متوجّه إلی النّبیّ و هو خطاب إلی الأمّة و إنّما ذکر علی وجه التأدیب له» 1 .اما در مورد داوود پیغمبر، قرآن، با تفصیل بیشتری سخن میگوید و پس از اعطای مقام خلافت و فصل الخطاب به وی، داستان خصومت دو تن را نقل میکند که از دیوار محراب بالا رفتند تا نزاع خود را نزد داوود برند، داوود از آنان ترسید، آنان گفتند نترس ما باهم نزاع داریم و نزد تو برای داوری آمدهایم«فاحکم بیننا بالحقّ و لا تشطط و اهدنا إلی صراط مستقیم» 2 آنگاه نزاع خود را بدینگونه مطرح کردند: «إنّ هذا أخی له تسع و تسعون نعجة و لی نعجة واحدة» 3 :برادر من 99 گوسفند دارد و من یکی، او میخواهد همین یکی را هم از من بگیرد.داوود گفت«لقد ظلمک بسؤال نعجتک إلی نعاجه و إنّ کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلاّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات و قلیل مّا هم و ظنّ داود أنّما قتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راکعا و أناب» 4 :بلی، برادرت بتو زور میگوید بسیاری از شریکان به هم تعدّی میکنند مگر مؤمنان نیکوکار.در تفاسیر و روایات آمده که آن دو تن دو فرشته بودند و با طرح این دعوی نزد داوود خواستهاند او را به کار خلافی که از او سر زده تنبّه دهند.ذیل آیه نیز گواه آن است که کار خلافی از او سر زده و لهذا پس از توجه به خطای خود استغفار کرده است بعضی از مفسران، این آیه را به داستان مجعول اوریا که در عهد قدیم ربط دادهاند ولی غالبا آن را به شدت انکار کردهاند.مرحوم طبرسی، وجوهی از تأویل برای آن آورده و از قول علی علیه السلام نقل کرده که هرکس چنین گمانی به داوود برد او را در حدّ میزنم یکی برای نبوّت و دیگی برای اسلام 5 .
داستان دیگری که به داوود و سلیمان هر دو مربوط میشود در قرآن آمده است:
و داود و سلیمن إذ یحکمان فی الحرث إذ نفشت فیه غنم القوم و کّالحکمهم شاهدین ففهّمناها سلیمان و کلاّ آتینا حکما و علما 6 .
درباره این داستان نیز مفسران به اختلاف سخن گفتهاند ظاهر آن است که داوود، حکمی صادر کرده که سلیمان آن را نقض کرده و حکم دیگری داده است، علاّمه طباطبائی میگوید ظاهرا هر دو حکم راجع به یک قضیه بوده و هر دو حقّ بوده و آن پدر و پسر باهم اختلاف در اصل داوری به عدل نداشتهاند بلکه هرکدام به یک بعد قضیّه، نظر داشته است به دلیل ذیل آیه «و کلاّ آتینا حکما و علما» 1 .
باری، پس از قرآن، در روایات، راجع به داوری به حق و عدل و به ما أنزل اللّه، و حکم به ناحق و جور و به غیر ما أنزل الله، و رجوع به قضات جور حکّام سوء، مطالب گستردهای دیده میشود و اینک نمونهای از بسیار:
قال علی علیه السّلام:الحکم حکمان:حکم اللّه و حکم الجاهلیّة فمن أخطاء حکم اللّه حکم بحکم الجاهلیّة 2 .
و قال علیه السّلام:ید اللّه فوق رأس الحاکم ترفرف بالرّحمة فإذا جار و کله اللّه إلی نفسه 3 .
و عن النّی صلّی اللّه علیه و آله:لسان القاضی بین جمرتین من تار حتّی یقضی بین النّاس فإمّا الجنّة و إمّا إلی النّار 4 .
و عن أبیعبد اللّه علیه السّلام، أیّ قاض قضی بین اثنین فأخطأ سقط أبعد من السّماء 5 .
و عنه علیه السّلام:القضاة أربعة ثلاثة فی النّار و واحد فی الجنّة:
1-رجل قضی بجور و هو یعلم فهو فی النّار.
2-و رجل قضی بجور و هو لا یعلم فهو فی النّار.
3-و رجل قضی بالحقّ و هو لا یعلم فهو فی النّار.
4-و رجل قضی بالحقّ و هو یعلم فهو فی الجنّة 6 .
آنچه در روایت بالا آمده راجع به داوری است که عمدا به ناحق، و یا با عدم صلاحیت علمی ولو به حق حکم دهد، اما کسی که قصدش داوری به حق است، و از احکام الهی و آداب قضاوت کاملا مطلع باشد، اگر در حکم خود خطا کرد، مسلّما مسؤولیت ندارد و حکم او قابل اجرا است ولی حکم او در واقع حقّی برای طرفین ثابت نمیکند و حقیقت را تغییر نمیدهد و هریک از طرفین که بداند حق با طرف مقابل است نه با او، باید حق را به صاحبش رد کند در این زمینه از طریق شیعه و اهل سنت روایت ذیل از رسول اکرم روایت شده است:
إنّکم تختصمون إلی و لعلّ بعضکم ان یکون ألحن بحجّته من بعض فأقضی له علی نحو ممّا أسمع منه، فمن قطعت له من حق أخیه فإنّما أقطع له قطعة من النّار 1 .
بلی، اگر قاضی بدون تقصیر، خطا کند، خطاکار شمرده نمیشود بلکه بنابه روایتی که اهل سنت نقل کردهاند نزد خدا مأجور نیز هست:
عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:إذا حکم الحاکم فاجتهد ثمّ أصاب فله أجران و إذا حکم فاجتهد ثمّ أخطأ فله أجر 2 .
خطای قاضی در کتب فقهیه به تفصیل مورد بحث قرار گرفته که آیا خود او باید غرامت دهد و یا بر عهده بیت المال است.
با توجه به دشواری و صعوبت امر قضاء و مسؤولیت خطیر آن، تصدّی منصب قضاوت امری مکروه شمرده شده و بزرگان دین، حتی الامکان از آن خودداری میکرده و شاگردان خود را از آن برحذر میداشتهاند و همواره سخن علی علیه السلام را به شریح:قد جلست مجلسا لا یجلسه إلاّ نبیّ أو وصیّ نبیّ أو شقیّمدّ نظر داشته آن را نصب العین و آویزه گوش قرار میدادهاند.
قبول و رضایت به حکم حاکم، واجب و ردّ آن حرام است:در مقبوله عمر بن حنظله آمده است:...فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنّما بحکم اللّه استخفّ و علینا ردّ و الرادّ علینا الرّاد علی اللّه و هو علی حدّ الشّرک باللّه 3 .اصل این مطلب مسلّم است و نیاز به ذکر آیات و روایات ندارد.مسلّما مراد از آن، قبول حکم و اجرای آن است که عملا به آن تن دهند و از آن تخلّف نور زند خواه به نفع باشد یا به ضرر.اما یک آیه از قرآن کار را از این مشکلتر میکند زیرا رضایت باطنی و عدم احساس حرج و ناراحتی از داوری رسول(ص)را شرط ایمان دانسته است که شاید به رسول(ص)و اوصیای معصوم ایشان اختصاص داشتهباشد:
فلا ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجا ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما 4 .این مطلب را میتوان اوج بها دادن به داوری و التزام و تقیّد به حق و عدالت، و تعهّد نسبت به حقوق دیگران، از نظر قرآن دانست که مافوق آن متصور نیست.
از آنچه گذشت جایگاه حق و عدل در قلمرو داوری، و بهایی را که اسلام به آن داده است تا حدّی دانسته شد، اما این واقعیت وقتی کاملا روشن میشود که نظری به ابعاد مختلف قضا و آداب آن هرچند فهرستوار بیندازیم از این قرار:
1-قاضی و صفات و شرایط آن.
2-کیفیّت داوری و دادرسی و آداب آن.
3-شرایط مدّعی و منکر.
4-شاهد و صفات آن و کیفیّت تحمّل و اداء شهادت.
5-سوگند و کیفیت و شرایط آن.
این ابعاد مستقیم داوری است، اما آنچه بطور غیر مستقیم به داوری مربوط میشود احتیاط کاریهایی است که در کار قضاوت، به اثبات حق کمک میکند از قبیل احکام دین که در طولانیترین آیات قرآن در آخر سوره بقره آمده است از قبیل کتابت دین، و استشهاد بر آن، وجوب تحمّل شهادت، و ادای آن، یا گواه گرفتن برای ازدواج و طلاق و بیع و شراء و هر نوع معامله و هر نوع رابطه مالی و حقوقی، که در سراسر ابواب فقه پراکنده است.
حال، اگر به احکام واجب یا مستحب و مکروه هریک از آن ابعاد پنجگانه قضاء، و این ابعاد غیر مستقیم مربوط به آن نظری بیندازیم خواهیم دید که هدف از آن همه مقررات، ضبط حقوق، احقاق حق و تحکیم عدالت، و از میان بردن ریشه ستم و بیعدالتی است.زیرا حکم برخلاف حق و عدالت، یا عمدی است که منشأ آن هوا و هوس و غرضورزی یکی از ارکان و اشخاص ذی ربط در امر قضاء است مانند قاضی، منکر، مدّعی، شاهد و جز اینها، و یا غیر عمدی است که منشأ آن، جهل، نقص عضو، حواسپرتی، ناراحتی و روانی و امثال اینها است.شرایط و مقرراتی که در ابعاد مستقیم و غیر مستقیم داوری ملحوظ گردیده ناظر به خنثی کردن و از میان بردن یک یا چند عامل، از این عوامل عمدی و غیر عمدی است و اینک به عنوان نمونه شرایط قاضی و صفات او را که در کتاب شرایع الاسلام محقق حلّی آمده 1 مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم:
1-شرایط قاضی:بلوغ، کمال عقل، ایمان، عدالت، طهارت مولد، علم، مرد بودن. ایمان و عدالت، مانع از حکم عمدی برخلاف حق، و بقیه شروط مانع از حکم غیر عمدی است.
طهارت مولد، گرچه ممکن است به یکی از این دو امر ارتباط داشته باشد یعنی باعث ضعف ایمان با اختلال روانی شخص ولد الزنا شود امّا آنچه مسلّم است این شرط، به قاضی اعتبار و شخصیّت لازم و به مراجعین و طرفین نزاع آرامش و اطمینان خاطر میبخشد.شرط مرد بودن، هم به آن خاطر است که زن با وجود عواطف لطیف و احساسات تند، صلاحیت روانی لازم، برای کار جنجالی و عاطفهبرانگیز قضاوت را ندارد.
2-آداب قضاء اعم از واجب و مستحب و مکروه عبارت است از:
-شناسایی اهل شهر، تا عادل را از غیر عادل تشخیص دهد.
-استقرار در وسط شهر، تا مردم بطور مساوی به او دسترسی داشته باشند.
-جلوس در محلی رو باز و بدون در و دروازه تا مردم براحتی نزد او رفتوآمد کنند
-نخست، سپردهها و سندهای مردم را که نزد حاکم قبلی است از وی بگیرد تا او را در اثبات حقوق مردم یاری کند و همچنین آدابی دیگر از این قبیل.
-اگر در مسجد قضاوت میکند، هنگام ورود به مسجد، نماز تحیّت بخواند آنگاه پشت به قبله بنشیند تا روی متخاصمین به سوی قبله باشد و بنابه قولی رو به قبله بنشیند زیرا پیغمبر فرمود: «خیر المجالس ما استقبل به القبلة»این دستور مستحب، طرفین نزاع را به خاطر احترام و قداست مسجد و قبله و نماز به رعایت حق و عدالت و اقرار به آن وامیدارد.اما همواره مسجد را مجلس داوری قرار ندهد تا از عظمت آن بکاهد.
-به حالت غضب قضاوت نکند و همچنین با هر حالتی که مانند غضب تعادل روانی را بهم بزند مانند گرسنگی، عطش، غم و اندوه، شادی و مسرّت مفرط، درد و مرض، فشار بول و غایط بر او، چرت زدن.
-حاکم، شخصا به خرید و فروش و حکومت و امارت نپردازد، زیرا ممکن است این قبیل ارتباطات وی با مردم، در داوری او اثر بگذارد.
-طبقه و افراد خاصی را به شهادت دادن در نظر نگیرد که باعث تبعیض یا پارتی بازی شود.
-نه خیلی گرفته و خشن باشد که طرفین نزاع نتواند سخن خود را بگویند، نه خیلی ملایم و نرم که باعث پررویی آنان شود.حال اگر ما یکایک احکام و آداب دیگر ابعاد قضاوت را به همین کیفیت بررسی کنیم خواهیم دید که اسلام، برای برقراری حق و عدالت و رفع تبعیض و شخصیّت قاضی و متخاصمین و گواهان و جز اینها، نکتهای را فرو گذار نکرده است.
و الحمد للّه اوّلا و آخرا
(1)-نهج البلاغه علی علیه السلام به مالک اشتر.
(2)-نهج البلاغه خطبه 216 از طبع دکتر صبحی صالح.
(3)-همانجا.
(4)-نهج البلاغه خطبه 177 و 127 در مورد چنین است...فی الحکومة بالعدل و الصمد للحقّ...
(5)نهج البلاغه خطبه 87.
(6)نهج البلاغه خطبه 185.
(1)-المنجمد و سایر لغات.
(2)-حج/62، و لقمان/30
(3)-اسراء/81
(4)-سباء/49
(5)-شوری/24
(6)-انفال/8
(8)-بقره/42
(1)-نهج البلاغه خطبه 183.
(2)-نهج البلاغه خطبه 194.
(3)-نهج البلاغه حکمت 376.
(4)-انعام/73
(5)-سورههای ابراهیم/19، الحجر/15، التغابن/3، الاحقاف/3، /32 و جز اینها.
(6)-انبیا/16 و 17
(7)-الدخان/38 و 39
(8)-آل عمران/191
(9)-ص/26
(1)-حاشیه سید بر مکاسب/55
(2)-حاشیه سید برمکاسب/57.
(3)-در آغاز بسیاری از کتب حقوق از جمله کتاب دکتر پرویز صانعی.
(4)-الحجرات/9
(5)-مائده/8
(6)-نساء/135
(7)-نساء/2
(8)نهج البلاغه خطبه 185
(1)-الفروق اللغویه/194
(2)-الفروق اللغویه/136
(3)-مفردات راغب ماده قسط
(4)-جن/15
(5)-مائده/42، حجرات/9، ممتحنه/8
(6)-هود/85
(7)-انعام/152
(8)-الرحمن/9
(1)-حدید/25
(2)-الانبیاء/47
(3)-الاسراء/35
(4)-شعراء/182
(5)-تفسیر البحر المحیط ج 6/346
(6)-البحر المحیط ج 7/38
(7)-تفسیر روح البیان ج 5/156
(8)-تفسیر کبیر ج 2/206
(9)-المیزان ج 13/91
(10)-الفروق اللغویه/128
(11)-المیزان/6، 139
(1)-مائده/95
(2)-شوری/42
(3)-ابراهیم/27
(4)-مریم/72
(5)-اعراف/32
(6)-النحل/90
(1)-لقمان/13
(2)-مستدرک الوسائل ج 2/310 به نقل از آمدی در کتاب غررودر.
(3)-همانجا به نقل از قطب راوندی در لب اللباب.
(4)-همانجا ص 342 به نقل از جعفریات.
(5)-همانجا به نقل از کتاب عوالی اللثالی.
(6)-همانجا به نقل از غررودرر آمدی.
(1)-نحل/90
(2)-نهج البلاغه حکمت 231.
(3)-نهج البلاغه حکمت 437.
(4)-اصول کافی ج 1، باب ما یحب من حقّ الإمام علی الرعیّة...
(1)-نهج البلاغه کلام/15
(2)-مستدرک الوسائل ج 2/310
(1)-مستدرک الوسائل ج 2/310
(2)-نهج البلاغه حکمت 376
(3)-نهج البلاغه خطبه 87
(4)-نهج البلاغه خطبه 147
(5)-نساء/3
(6)-همانجا/129
(7)-همانجا/135
(8)مائده/8
(9)نهج البلاغه خطبه 87
(10)-همانجا کلام 15
(1)-نهج البلاغه خطبه 50
(2)-نهج البلاغه خطبه 215
(3)-بقره/42
(4)-آل عمران/71
(5)اتقان ج 3/82
(6)-نحل/76
(7)-نساء/135
(8)-انعام/152
(1)-نهج البلاغه کلام 125
(2)-نهج البلاغه کلام 53
(3)-هود/114
(4)اسراء/78
(5)-طه/14
(6)-یونس/105
(7)-روم/30
(8)-روم/43
(9)-مائده/66
(10)-همانجا/68
(11)-بقره/229 و نیز 230
(12)-طلاق/2
(1)-الرحمن/9
(2)-نساء/127
(3)-سباء/46
(4)-بقره/238
(5)-معارج/34
(6)-آل عمران/18
(7)مائده/97
(8)-نساء/15
(9)-توبه/36
(10)-بیّنه/3
(11)-نساء/135
(12)-مائده/8
(13)-المیزان ج 5/255
(14)-المنارج ج 5/455 تا 456.
(15)-کهف/77
(1)-اعراف/181
(2)-المنارج ج 6/273
(3)-المنارج ج 6/275
(4)-حمد، و نظیر آن در سراسر قرآن.
(5)-شوری/45
(6)-اسری/19
(7)-فصّلت/30
(8)-مدثّر/1 و 2
(1)-تفسیر البرح المحیط ج 7/96
(2)-مجمع البیان ج 1/193
(3)-مجمع البیان ج 4/274
(4)-تبیان ج 2/170
(5)تبیان ج 4/88
(1)-الفروق اللغویه/156
(2)-الفروق اللغویه/157
(3)-ص/20
(4)-مجمع البیان ج 8/469
(5)-صافات/21
(6)-حج/17
(7)-مائده/42
(8)-ص/26
(1)-نساء/58 و 59
(2)-نساء/105
(1)-نساء آیات 60 تا 65.
(2)-تفسیر المیزان ج 5/411.
(3)-مجمع البیان ج 3/63.
(1)-تفسیر المنار ج 5/168.
(1)-تفسیر المنار ج 5/171.
(2)-همانجا/173
(3)-احزاب/72
(1)-اعراف/54
(2)-انعام/57 و موارد دیگر
(3)-انعام/62
(4)-ص/26
(5)-مریم/12
(1)-تفسیر روح البیان ج 5/319
(2)-شعراء/83
(3)-مجمع البیان ج 4/194
(4)-بقره/213
(5)-نساء/105
(6)-آل عمران/79
(7)-انعام/89
(8)-جاثیه/16
(9)-یوسف/22 و نظیر آن سوره قصص/14
(10)-انبیاء/79، و نظیر آن در سورههای دیگر.
(11)-الحج/56
(12)-البقرة/13
(13)-وافی.ج 2/132
(14)-همانجا
(1)-نساء/105
(2)-نساء/141
(3)-مائده/47
(4)-مائده/49
(5)-مائده/44
(6)-همانجا/47
(7)-همانجا/45
(8)-مائده/50
(9)-نساء/60
(1)-مجمع البیان ج 5/106
(2)-ص/22
(3)-همانجا/23
(4)-همانجا/24
(5)-مجمع البیان ج 8/472.
(6)-انبیاء/78 و 79
(1)-تفسر المیزان ج 14/340
(2)-وافی ج 2/132
(3)-همانجا/134.
(4)-همانجا/133
(5)-همانجا
(6)-وافی ج 2/132
(1)-صحیح مسلم ج 12/13
(2)-صحیح مسلم ج 12/13
(3)-وافی کتاب القضاء/135
(4)-نساء/68
(1)-شرایع الاسلام طبع لبنان ج 4/67 ببعد.